اگه یک روزی به پوچی برسی یا احساس کنی به پوچی رسیدی چیکار میکنی؟
خودکشی یا فرار یا...؟!
لطفا با فکر بهم جواب بدید منتظرم...
در ضمن من نه به پوچی رسیدم و نه چنین احساسی دارم حداقل میدونم الان تو این لحظه
چنین حسی ندارم فقط دوست دارم بدونم اگه شما باشید چه کاری را در آن لحظه انجام میدین
چه کاری به نظزتون درسته.
سلام ....من آنقدر می نویسم تا دلم خنک شه .... شایدم کمی گریه چاشنی نوشته ها کنم .... اما شاد ی رو بیشتر ترجیح میدم ....خدا نگهدارد ...
سلام آزی خانوم کریسمس مبارک.خوشحالم که به پوچی نرسیدی،اما اگر یه وقت کسی رو دیدی که رسیده بهش راه سوم رو پیشنهاد کن:یاد خداوند که مایه آرامش دلهاست.آپ کردم.یاحق.
سلام آزی جان
داری کولاک میکنی ها .
موفق باشی.
ممنون که به من سر زدی.
قربانت مازیار از کلبه آبی
بدترین گناه ناامیدیست . حضرت علی (علیه السلام)
ممنونم اومدی بازم بیا
من میخوام زندگی کنم
چه ترکم کنی، چه دوستم بداری
من میخوام زندگی کنم
چه عاشقم باشی، چه فراموشم کنی
چه قلبم رو ازم بگیری، چه عقلم رو
چه دلت برام تنگ بشه،
چه نشه
نمیخوام عمرم رو به آتش بکشی
من میخوام زندگی کنم
دیگه زندگی و روحم رو
در اختیارت نمیگذارم
و اشکامو به پای چشمات
دیگه نمیریزم
دیگه شبها بیدار نمیمونم
که ساعتها رو بشمرم
و دیگه به این حالت
به زندگی ادامه نمیدم......
بازم سلام آزی خانوم اول ممنون از اینکه به وبلاگو سر زدید
دوم یه جوابی به ذهنم رسید گفتم انجا بهتون بگم
پرسیدی اگه یه روز به پوچی رسیدی چی کار میکنی؟ من میگم فقط فکر میکنم که ممکنه از این بدترم بشه پس با اینی که دارم سر میکنم و اصلا فکر نمیکنم که اتفاقی افتاده ( تنها مانع موجود در راه رسیدن به خوشبختی اعتقاد شما به وجود موانع است ) بازم به من سر بزن خوشحال میشم بای
سلام رهای عزیز...دروغه اگه بگم که تا بحال به مرگ فکر نکردم.و دروغه اگه بگم هیچ وقت دلم واسه نبودن و مردن تنگ نشده(اونم توی این دوران، اونم توی این مملکت...)اما دروغ نیست اگه بگم زنده بودن رو هزار بار بیشتر از مردن دوست دارم و از فرار مثل مرگ بیزارم...کسی که میخواد فرار کنه، یعنی می خواد خود کشی کنه اما می ترسه و ترس چندش آورترین حس توی دنیاس...به هر حال سوال قشنگی بود عزیزم...(از یه دوست جدید!)