پوچی

 

اگه یک روزی به پوچی برسی یا احساس کنی به پوچی رسیدی چیکار میکنی؟

 

2_53.jpg at PaintedOver.com

خودکشی یا فرار یا...؟!

لطفا با فکر بهم جواب بدید منتظرم...

در ضمن من نه به پوچی رسیدم و نه چنین احساسی دارم حداقل میدونم الان تو این لحظه

چنین حسی ندارم فقط دوست دارم بدونم اگه شما باشید چه کاری را در آن لحظه انجام میدین

چه کاری به نظزتون درسته.

نظرات 107 + ارسال نظر
ایرانی شنبه 10 دی‌ماه سال 1384 ساعت 05:06 ب.ظ http://deleharzehgard.persianblog.com

سلام ....من آنقدر می نویسم تا دلم خنک شه .... شایدم کمی گریه چاشنی نوشته ها کنم .... اما شاد ی رو بیشتر ترجیح میدم ....خدا نگهدارد ...

مجتبی یکشنبه 11 دی‌ماه سال 1384 ساعت 01:54 ق.ظ http://www.ashk-e-mehr.persianblog.com

سلام آزی خانوم کریسمس مبارک.خوشحالم که به پوچی نرسیدی،اما اگر یه وقت کسی رو دیدی که رسیده بهش راه سوم رو پیشنهاد کن:یاد خداوند که مایه آرامش دلهاست.آپ کردم.یاحق.

مازیار یکشنبه 11 دی‌ماه سال 1384 ساعت 09:57 ق.ظ http://future2010.blogsky.com/

سلام آزی جان
داری کولاک میکنی ها .
موفق باشی.
ممنون که به من سر زدی.
قربانت مازیار از کلبه آبی

شنطیا یکشنبه 11 دی‌ماه سال 1384 ساعت 10:39 ق.ظ http://shaghayegh-vahshi.persianblog.com

بدترین گناه ناامیدیست . حضرت علی (علیه السلام)

anaatena یکشنبه 11 دی‌ماه سال 1384 ساعت 10:40 ق.ظ http://www.ba2.blogfa.com

ممنونم اومدی بازم بیا

من می‌خوام زندگی کنم
چه ترکم کنی، چه دوستم بداری
من می‌خوام زندگی کنم
چه عاشقم باشی، چه فراموشم کنی
چه قلبم رو ازم بگیری، چه عقلم رو
چه دلت برام تنگ بشه،
چه نشه
نمی‌خوام عمرم رو به آتش بکشی
من می‌خوام زندگی کنم
دیگه زندگی و روحم رو
در اختیارت نمی‌گذارم
و اشکامو به پای چشمات
دیگه نمی‌ریزم
دیگه شب‌ها بیدار نمی‌مونم
که ساعت‌ها رو بشمرم
و دیگه به این حالت
به زندگی ادامه نمی‌دم......

محمد چهارشنبه 14 دی‌ماه سال 1384 ساعت 07:22 ب.ظ http://dastmalgardgiri.blogsky.com/

بازم سلام آزی خانوم اول ممنون از اینکه به وبلاگو سر زدید
دوم یه جوابی به ذهنم رسید گفتم انجا بهتون بگم
پرسیدی اگه یه روز به پوچی رسیدی چی کار میکنی؟ من میگم فقط فکر میکنم که ممکنه از این بدترم بشه پس با اینی که دارم سر میکنم و اصلا فکر نمیکنم که اتفاقی افتاده ( تنها مانع موجود در راه رسیدن به خوشبختی اعتقاد شما به وجود موانع است ) بازم به من سر بزن خوشحال میشم بای

مریم جمعه 23 دی‌ماه سال 1384 ساعت 11:27 ب.ظ http://www.rayaa.blogfa.com

سلام رهای عزیز...دروغه اگه بگم که تا بحال به مرگ فکر نکردم.و دروغه اگه بگم هیچ وقت دلم واسه نبودن و مردن تنگ نشده(اونم توی این دوران، اونم توی این مملکت...)اما دروغ نیست اگه بگم زنده بودن رو هزار بار بیشتر از مردن دوست دارم و از فرار مثل مرگ بیزارم...کسی که میخواد فرار کنه، یعنی می خواد خود کشی کنه اما می ترسه و ترس چندش آورترین حس توی دنیاس...به هر حال سوال قشنگی بود عزیزم...(از یه دوست جدید!)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد