اگه یک روزی به پوچی برسی یا احساس کنی به پوچی رسیدی چیکار میکنی؟
خودکشی یا فرار یا...؟!
لطفا با فکر بهم جواب بدید منتظرم...
در ضمن من نه به پوچی رسیدم و نه چنین احساسی دارم حداقل میدونم الان تو این لحظه
چنین حسی ندارم فقط دوست دارم بدونم اگه شما باشید چه کاری را در آن لحظه انجام میدین
چه کاری به نظزتون درسته.
با سلام
قبل از هر چیز از اینکه خودمو تو لینکات دیدم خوشحال شدم و تشکر می کنم
سلام خانمی
خوبی؟
اگه یه روز به پوچی می رسیدم ..خودکشی نمی کردم این کا ر نه از نظر وجدان و نه از نظر خدا قابل قبوله .....
به هر حال سعی می کردم دوباره خودم را بسازم ..زندگی زیباست اگه زیبا نگاه کنی به هر صورت باید ساخت باید جنگید با مشکلات ..........................
راستی من هم آپدیت کردم برای مدتی دیگه نیستم ..خوشحال میشم پیشم بیاری .........همیشه شاد زی
پوچی یعنی لحظه ای که آدم دنیاش متوقف می شه . (دو خوان) . نه بعد از اون لحظه . دقیقا همون لحظه . تو این شرایط آدم احساس می کنه که به هیچ چیز معتقد نیست . برای خودم پیش اومده . احساس می کنی همه پایبندی ها و همه اعتقادات بیخودی بوده . تو این لحظه باید صبر کرد . تنها گذشت زمان لازمه تا این مشکل حل بشه . عین عصبانیت .
آزیتا خانم سلام
خسته نباشی
نمیدونم اینی که نوشتی فقط یک نظر سنجی است یا برگرفته از درونت
ولی خواهش میکنم اصلا تو این تفکرات نرو
دوست ندارم فکر خودکشی و این قبیل مسائل باشی
زندگی زیباست به شرط آنکه زندگی را زیبا ببینیم
موفق باشی
پیش من هم بیا خوشحال میشوم
ممنون
تا بعد...
راستی فکر کنم اول شدم
سلام خوبی
آبجی جون من اگه به پوچی برسم
اول از خدا می خوام کمکم کنه و با توکل به خدا از نو شروع
میکنم
و از خدا می خوام که هچکس به پوچی نرسه
موفق باشی
بایییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
سلام غریب اشنا..من خیلی به پوچی رسیدم.. این وقتها میرم توی کمد دیواری اتاقم در رو هم به روم میبندم ...همه جا تاریکه..مثل قبر..دراز میکشم و حس میکنم که مردم..احساس میکنم که مردم اما فرصتی بهم دادن که به قبلم فکر کنم..از خودم میپرسم چیشد که اینجوری شدم..هی مرور میکنم ...بعد که تموم شد به کمک عقلم برای خودم توجیح میکنم و راه های بهتر برای مبارزه با این احساس ها رو پیدا میکنم..و بعد با خدا ارتباط بر قرار میکنم ..و یاد اون دوباره تمام وجودم رو زیبا میکنه..وقتی از کمد میام بیرون یه شمشیرم دستمه..شمشیری که تو اون مدتی که اون تو بودم واسه خودم ساختم تا با اون مبارزه کنم با همه زشتی ها..در کل به نظر من پوچی وجود نداره چون کمی دقت کنی خندت میگیره ..پوچی چیه ..ادم گاهی وقتها احتیاج به ترمیم داره چون تو همون لحظه که احساس میکنه که پوچ یاد خیلی چیز ها بیفته ..میفهمه که داستان از چه قراره..ممنون از حضورت پیشم بیا
با سلام
من هیچوقت این حس رو نداشتم
چون همیشه خدا رو برترین یاورم میدونم
من آغوشم برای تابیدنت همیشه بـاز است
سلام آزی جون . مطلبت جالبه ولی من وقت ندارم جواب بدم چون :
دعوتنامه
سلام به تو دوست نازنینم
از الان بگم که یه وقت نگی چرا به من نگفتی
پنجشنبه مورخه 8/10/84 از ساعت 00:01 بامداد لغایت 23:59 همون روز به وبلاگ من دعوتی .
البته به صرف هرچی که دلت بخواد . آخه تولدمه . عیال که دهن منو سرویس کرده . از تعداد مهمونام خبرنداره والا انقدر گیر نمیداد که همه رو بگو بیان . بچه های زیر 12 سال رو همراه نیارید .
جیباتون رو از قرص اکستاسی و سیگارو ادوات دود و دم خالی کنید که مهمونی بچه مثبتاست .
بعدش اینکه از آوردن هدیه جداً خودداری کنید که عودت میدم . بعدش نگی نگفتیا...
قربونت مجید
بعداْ جوابت رو می فرستم
دعوتنامه
سلام به تو دوست نازنینم
از الان بگم که یه وقت نگی چرا به من نگفتی
پنجشنبه مورخه 8/10/84 از ساعت 00:01 بامداد لغایت 23:59 همون روز به وبلاگ من دعوتی .
البته به صرف هرچی که دلت بخواد . آخه تولدمه . عیال که دهن منو سرویس کرده . از تعداد مهمونام خبرنداره والا انقدر گیر نمیداد که همه رو بگو بیان . بچه های زیر 12 سال رو همراه نیارید .
جیباتون رو از قرص اکستاسی و سیگارو ادوات دود و دم خالی کنید که مهمونی بچه مثبتاست .
بعدش اینکه از آوردن هدیه جداً خودداری کنید که عودت میدم . بعدش نگی نگفتیا...
قربونت مجید
سلام
بگذار ابتدا بگویم که چگونه به پوچی می رسم :
هنگامی که دیگر قلب ٬ دوست داشتن را سمپاش نکند و سلولهای اندامم از خود نور عشق را نتابانند . آن هنگام که احساسات خویش را به قل و زنجیر می کشم و با غم و اندوه دست در دست یکدگر شورش عصیان را برپا می کنیم . آن هنگام که پرده های تیره بر چشم آویزان می کنیم و جهان را از حصار تنگ و گنگ بدبینی به نظاره می نگریم ... آری آن وقت است که دیگر احساس می کنم پوچم .
حالا اگر پوچی سراغم آمد :
حرکت می کنم فقط حرکت می کنم و هیچگاه نمی ایستم
درست است که در خلاء هستم اما می گویند هبوط نور در تاریکی ست . آرام آرام حرکت ... آرام آرام حرکت ... با چشمانم حرکت .... با لبهایم حرکت ... با گوشهایم حرکت ...
و با قلبم آرام آرام حرکت .
سلم اگه از من بپرسی خودمو حلق آویز میکنم ((:
لینکت رو تو وبم گذاشتم...: آن که جان را با طمع ورزى بپوشاند خود را پُست کرده ، و آن که راز سختى هاى خود را آشکار سازد خود را خوار کرده ، و آن که زبان را بر خود حاکم کند خود را بى ارزش کرده است....از ویژگى هاى انسان در شگفتى مانید ، که : با پاره اى " پى " مى نگرد ، و با " گوشت " سخن مى گوید . و با " استخوان " مى شنود ، و از " شکافى " نَفس مى کشد!کسى را که نزدیکانش واگذارند ، بیگانه او را پذیرا مى گردد..آن کس که در پى آرزوى خویش تازد... ، مرگ او را از پاى در آورد..درد خود بساز ، چندان که با تو سازگار است
آزیتا جان با درودی گرم..........................>>>
فقط می توانم بگویم متاسفم ولی من اگرجای تو بودم حتما با سهیک آخرین ترانه ی باران در اولین مهلت تماس می گرفتم
شاید بتوانیم هردو فکربکری بکنیم
ای میل را نوشتم اگردوست داشتی برایم آیدی را بفرست
بهرصورت من فکرمی کنم این یک نوع احساس گذرا می باشد
که مرورزمان آنرارو به بهبود می برد
تندرست و شادکام و خنده برلب می خواهمت
دوست ودوستدار تو....آخرین ترانه ی باران
سلام
چرا به من خبر ندادی که آپ کردی
والا من از این سوالت که چیزی نفهمیدم ولی فکر می کنم فرار
منتظرت هستم
فدات علی
ازیتا جان سلام
ممنون که بهم خبر دادی
من تا به حال چند بار به پو چی رسیده ام..
یکبار وقتی ۱۸ سالم بود اونوقت خوردن قرص رو امتحان کردم
یکبار وقتی ۲۱ سالم بود اون موقعه تر ک نماز کردم...
الان ۲۳ سالمه اگه به پو چی برسم فقط به نقاشی کشیده میشم بیشتر از حالا .....
موفق باشی
آخه آزیتا تو با این آهنگت اشک همه رو در میاری . دیگه نمیخواد با جملاتت اونارو چشاشونو بارونی کنی
با سلام به شما دوست عزیز، خوبی؟
وبلاگ زیبایی داری
در مورد سوالت، من بارها این حالت رو تجربه کردم و هر دفعه که چنین اتفاقی افتاده فقط و فقط از خدای بزرگ کمک خواستم ....
با اینکه میدونم بدترین بنده خدام ولی هر دفعه کمکم کرده و راه درست رو بهم نشون داده ...
برات بهترین ها رو آرزو دارم
در پناه خدای محمد...شاد باشی و سلامت
سلام خوبی ؟
بازم مثل همیشه زیبا و خواندنی بود
چه خبرا دیگه به ما سر نمی زنی ؟
من اپدیت کردم ممنون میشم یه سر به ما بزنی
منتظرتم
تا بعد خدانگهدار
به پوچی رسیدم و شدم خالی از احساس
اره
من خالی از احساسم
دوست داشتی به من سر بزن
سلام به نظرمن هرانسانی توزندگیش به پوچی میرسه وفقط درزمان پوچی است که یک انسان کامل هستش می دونی چرا چون اون موقع عقل بهترکارمی کنه شاید متوجه نشی چی می گم اما می خوام یک جوردیگه توضیح بدم پوچی با پوچ گرایی خیلی تفاوت داره انسان زمانی به پوچی می رسه که خودش وهنوزنشناخته باشه برای همین به بیراهه میزنه باهمه بدمیشه قاطی می کنه به جنون می رسه دنیا براش سخت می شه می خواد خودکشی کنه می دونی چرا چون دنیا دیگه باب میلش نیست احساس می کنه لای منگنه قرارداره بعضی ها مثل شمع آب میشن بعضی ها هم خیلی طبیعی هستند یعنی زیادبراشون پوچی مهم نیست بعضی هاهم خودکشی می کنند من جزء اون دسته ی خودکشی هستم که موفق نشدم نه خوشحالم نه ناراحت
سلام.به تمامی کامنتهائی که درباره این پست شما نوشته بودند نگاه کردم.تو هم آنها را خوانده ائی و تایید کرده ای.اگر با دقت نگاه کنیم به این کامنتها و کامنتهائی که بعد از این نوشته میشود در میابیم که انسانهائی به پوچی میرسند و انسانهای نه.و میبینبم نوع برخورد کسانی که به پوچی رسیدند هم متفاوت و مختلف است.کسی به خدا میپیوندد و کسی فرار میکند و کسی به عقل خود رجوع میکند و نهایتا کسی خود را حلق آویز میکند.اما من همیشه از خودم این سوال رو میکردم که چگونه به پوچی میرسی و چگونه میتوانی به پوچی برسی.فیلم آبی از کیشلوفسکی را حتما دیده ایدوداستان زنی که همسر و فرزندش را در سانحه تصادف از دست میدهد.او تصمیم به خودکشی میگیرد اما نمیتواند.خودکشی همون یاس نبود فیزیکی معشوقه.و نفس اون دختر مایوس میشه .اما نمیتونه خودکشی کنه.چرا؟و بعد با سکس و شنا کردن و به یاد همسرش بودن و تمام کردن آهنگ زندگی که همسرش نتوانست آون رو تمام کنه به حیات خودش ادامه میده اما آخر فیلم میبینی باز هم دختر تنهاست.و اگه به صادق هدایت نگاه کنی همه که نه ولی اکثرا خودکشی اون رو از یاس و پوچی میدونند.بعدا کتابی رو بهتون معرفی میکنم تا دریابید صادق چرا در پاریس خودکشی میکنه حتی نمیتوانه در سرزمین خودش بمیره چرا؟چقدر دردناکه که انسانی حتی آزادی خودکشی هم نداشته باشه.اگه نظرات من براتون جالب است منتظرم تا به من بگوئید ادامه بدهم اگر نه که تا همین جا وقت شما رو هم گرفتم.اگه به وبلاگ من و خصوصا پست دوم اون نگاه کنی خیلی چیزها رو درمیابید.تا بعد
سلام.اگه بتوانید به کامنت من پاسخ دهید به نظر من میتوانید به من بیشتر کمک کنید تا من بتوانم آنچه را احساس میکنم و میتوانم برایتان بگویم رو بگویم.منتظر پاسختون نسبت به کامنت اول هستم.تا بعد
تنهایی
اگر گرزی بدست آرم زفولاد
بریزم کاخ تنهایی زبنیاد
سرش آرم به پای بینوایان
دهم بر بیکسی یکباره پایان
درخت عمر من او زرد کرده
ز زخم خنجرش دل درد کرده
بریده دست من از دوستانم
به آتش بسته باغ و بوستانم
هزاران دل ز ظلمش گشته رنجور
قوی دستان چو رستم نزد او مور
دو تا کرده قد قامت بلندان
به پیری برده موی و ریش و دندان
به هر جا مرد و زن بالای این خاک
برنجند از غم آن دیو بی باک
چو مرغی در قفس دور از از چمنزار
ز تنهایی بنالند هر سحر زار
بریزند اشک نامیدی شب و روز
کشند از سینه آواز جگر سوز
نباشد چارهء جز راه پیکار
نداند دوستی روباه مکار
همان به لشکرم سویش برانم
هزاران دل ز بندش وارهانم
چه خوش باشد اگر این کار سازم
هر آنسو بخت خوش بیدار سازم
مجالس گرم و دل ها شاد بینم
نفاق و دشمنی برباد بینم
نیابم آدمی تنها دگربار
گزیده بیشه اش در گوشهء تار
چنین ارزد دو روزی زندگانی
همه با هم به صلح و مهربانی
دوست من سلام . زنده گی چندان طولانی نیست که بشود ازش دلگیر شد ... چهار فصل حیات را همانگونه که هست با ذایقه طبعی اش مزه کن ... وبه فصل پنجم بگذار دیگری آید...
والا تا حالا همچین احساسی نداشتم.ایشالا وقتی بهم دست داد خبرت می نم.ولی اول عامل پوچی رو می کشم بعد فرار می نم و یه جایی خودکشی میکنم!!!!!!! من به روزم
سلام
وبلاگ جالبی داری
در مورد سوالت : فکر می کنم اگه توی اون موقعیت قرار بگیرم سعی می کنم دلیلی برای زندگی پیدا کنم چون فکر می کنم همیشه دلیلی وجود داره " ... با همه پوچی از زندگی لبریزم ..."
به من هم سر بزن
موفق باشی ... فعلا
زاستی آزیتا دست تقدیروسرنوشت خاطرات تلخ وشیرین راکنارهم نوشت زندگی گاهی شیرینه گاهی تلخ باید بازندگی کناراومد انسان برای اینکه بتونه به زندگی ادامه بده ودرست زندگی کنه باید به پوچی برسه وراه خودش وانتخاب کنه می گن خودکشی احمقانه ترین کار وکارآدمای ترسو واحمق وبزدل هستش چون می خوان بااین راه خودشون وخلاص کنن یعنی یک جورایی صورت مساله هاروپاک می کنن ولی گاهی اوقات انسان راهی غیرازخودکشی نداره چون واقعا زندگی براش پوچ شده ودیگه هیچ هدفی نداره واین زمانی است که انسان می خواد با خودکشی کردن یک چیزی رو به خودش ثابت کنه ونمی شه جلوشو گرفت گاهی اوقات خودکشی تو وجود بعضی هاست بارها وبارها خودکشی می کنه اما موفق نمی شه به قول معروف رویین تن شده کسی که واقعا بخواد بمیره باهمون یک بارخودکشی موفق می شه خوب آزیتا جان اینا همش حرفای من نبود حرفای مشاورم هستش
من فکر نمی کنم به پوچی برسم ولی شما اگر می خواهید برسید بفرمایید
در لحظه ای آنچنان قرار گرفتن بایستی تا بتوان جوابی منطقی بدین سئوال داد. وگرنه هر جوابی به نظر من از روی ساده انگاری است.
در این حالت قرار گرفتن را بایستی تا جوابی منطقی دادن آن را
وگر نه ساده انگاری است جواب به سئوالی اینچنین بدون حس آن حالت..........
بدرود و امید که در آن فضا هیچگاه نباشی
سلام!
بزار همین اول بابت ۲چیز تشکر کنم:
۱-به من سر زدی ونظر دادی.
۲ـبابت سوالی که پرسیدی چون کمتر به ابن موضوع فکر کرده بودم.من فکر کنم تقدیر نقش زیادی در زنگی انسانها راداره.ولی در بعضی از شرایط عقل دستور می ده.من هم با شناختی که از خودم دارم مطمئنم که با پوچی مقابله خواهم کرد.
به من بازم سر بزن مقدمت گرامی.برای تبادل لینک هم خبرم کن.
روزگارت شیرین
شادیهایت افزون باد
هیچ کدوم از این راهها رو انتخاب نمی کنم٬ تو این دنیا اینقدر دلیل واسه زندگی هست که یکی نصیب من بشه!
آزی جان سلام
سوال خوبی پرسیدی. من خودم الان به پوچی و بن بست رسیدم .خیلی غمگینم خیلی زیاد... احساس میکنم که دیگه هیچوقت زندگی خوشی نخواهم داشت. آینده رو تاریک می بینم ... از تمومه دنیا دلم گرفته .دلم می خواد نباشم نه اینکه خودکشی کنم بلکه از اول نبودم... دلم میخواد همه چیز رو فراموش کنم ولی افسوس که نمیشه .دلم میخواد از واقعیت فرار کنم ولی صد افسوس که فایده ای نداره... فقط ای کاش آدما قدر محبت همدیگرو میدونستن.ای کاش با احساسات هم بازی نمی کردن.ای کاش همدیگرو فقط به خاطره خودشون می خواستن نه موقعیت و پست و مقام ...
برام دعا کنید...
حتما به من سر بزن خوشحال میشم
موفق باشی.
سلام . خوبی؟آزیتا جان وبلاگت رو خوندم در مورد مطلب و سوالی که پرسیدی هم باید بگم .سالهاست که به پوچی رسیدم .خیلی دوست دارم از شر این زندگی تکراری راحت بشم البته منظورم خودکشی نیست ولی نمیشه و نمیتونم . .......
آزیتا خانوم میشه قالب وبلاگتونو برام میل کنید؟ آیا قالبهای دیگری هم هست؟
سلام
همه تقصیر من این است که خود می دانم که نکردم فکری که تعمق ننمودم روزی ، ساعتی یا آنی که چه سان می گذرد عمر گران، کودکی رفت به بازی ، به فراغت ، به نشاط فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات، همه گفتند کنون تا بچه ست بگذارید بخندد شادان که پس از این دگرش فرصت خندیدن نیست من نپرسیدم وکس نیز مرا هیچ نگفت ؟ زچه رو نتوان خندیدن نتوان فارغ و وارسته زغم ، همه شادی دیدن ، همچو مرغی آزاد هر زمان بال گشودن ، من نپرسیدم وکس نیز مراهیچ نگفت زندگی چیست ؟ چرا می آئیم؟ بعد از این چند صباح به چه سان باید رفت؟ به کجا باید رفت؟ با کدامین توشه ، به سفر باید رفت؟ من نپرسیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت نوجوانی سپری گشت ، به بازی ، به فراغت ، به نشاط فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات، بعد از آن باز نفهمیدم من ، که چه سان می گذرد عمر گران؟ لیک گفتند ، جوان است هنوز بگذارید جوانی بکند بهره از عمر برد ، کامروایی بکند بگذارید که خوش باشد و مست ،یک نفر بانگ بر آورد که او ، از هم اکنون باید ، فکر فردا بکند دیگری آوا داد که چو فردا بشود فکر فردا بکند سومی گفت همانطور که دیروزش رفت ، بگذرد امروزش ، همچنین فردایش با همه این احوال
من نیندیشیدم تاجوانی بگذشت آن همه قدرت و نیروی عظیم ،به چه ره مصرف گشت؟ نه تفکر ،نه تعمق، نه اندیشه دمی ،عمر بگذشت به بیهودگی و مسخرگی، چه توانی که زکف دادم مفت؟ من نپرسیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت قدرت عهد شباب ، می توانست مرا تا به خداپیش برد لیک بیهوده تلف گشت جوانی هیهات، آن کسانی که نمی دانستند ، زندگی یعنی چه؟ رهنمایم بودند عمرشان طی می گشت بیخود و بیهوده و مرا می گفتند که چو آنها باشم که چو آنها دائم ، فکر خوردن ، فکر گشتن ، فکر تامین معاش ، فکر ثروت باشم فکر یک زندگی بی جنجال ، فکر همسر باشم و کس مرا هیچ نگفت زندگی ثروت نیست ، زندگی داشتن همسر نیست زندگی فکر خود بودن و غافل زخدا بودن نیست ای صد افسوس که چون عمر گذشت ، معنی اش می فهمم ،من شدم خلق که با عزمی جزم پای از بند هواها گسلم پای در راه حقایق بنهم با دلی آسوده فارغ از حسرت و آز و حسد و کینه و بخل در ره کشف حقایق کوشم باده ی جرأت و امید و شهامت نوشم زره جنگ برای بد و ناحق پوشم ره حق جویم و حق گویم وشمع راه دگران باشم و با شعله ی خویش ره نمایم به همه گرچه سراپا سوزم من شدم خلق که مثمر باشم نه چنین زاید و بی جوش و خروش عمر بر باد و به حسرت خاموش ،ای صد افسوس که چون عمر گذشت معنی اش می فهمم ، که این عمر به چه ترتیب گذشت کودکی بی حاصل نوجوانی باطل وقت مردن غافل به زبانی دیگر ""کودکی در غفلت"" ، ""نوجوانی شهوت"" ، ""در کهولت حسرت"
خدا نکنه که به پوچی برسی
فکرش هم آزاردهنده است
والا نمیدونم چی بگم
آزیتا جان موفق باشی
سلام ممنون از حضور سبزت ... حس پوچی!!!... تا حالا بهش فکر نکردم نمی دونم فکر کنم اگه یه روز این حس بهم دست بده مطابق با اون زمان حالا یا فرار یا سازش و لی خودکشی نه
بازم ممنونم موفق باشی
سلام آزیتا جان ... خوبی خانمی ... گل دختر می خوام بگم که نشده به پوچی برسم و حتی نمی دونم وقتی آدما به پوچی می رسن چی کار باید بکنن ... رسیدم به جایی که ترجیح می دم بیای تو وبلاگم بخونی و ببینی چه حال غریبی دارم :(( :((:((:((
یه نگاه به پست جدید وبلاگم بندازی می فهمی.
آزیتا جون سلام:
کامنت زیبایت را در وبلاگ گناه مقدس خواندم .
تحسینت می کنم . لا اقل یکی پیدا شد که دلسوزانه به او بگو
دیگه بس است . زندگی در جریان است / ۹ سال عزا داری کردی /سوختی //دیگه باید برای خودت باشی .
مرسی خانم مهربان و عزیز /شاد و موفق باشید .
سلام آزی جانم ...
من هر به پوچی برسم میرم پیش مادرم تا یادم بیاد که کسائی هم بودن که به سختیها جنگیدن و پیروز شدن . عشق می ورزم . با دوستان قدیمی می ریم بیرون . اگه هم هیچ کس نبود واسه اینکه از این حال در بیام واسه آیندم برنامه ریزی میکنم و از همون لحظه شروع میکنم به اجرائش .
واسم پیش اومده بود .
ممنون که پیشم اومدی .
موفق باشی
قربانت مازیار از کلبه آبی
سلام خوبی؟؟؟
سر بزن آپ شد
***
فیلم لحظه انفجار در اهواز
معرفی سایتها و نرم افزارهای فیلتر شکن
جدیدترین کلیپهای موبایل
و ...
silverboy2020.blogfa.com
سلام
امیدوارم که برای هیشکی پیش نیاد..
احساس پوچی سیل و زلزله نیست که یه دفعه پیش بیادپس باید ذره ذره جلوی اون رو گرفت که پیش نیاد...
اما بعضی وقتا نمیشه و وقتی پیش اومد باید فکر چاره کردچاره درست که تنهائی چاره اون نیست کسی توی این موقعیت به تنهائی پناه ببره مطمعن باش خودکشی میکنه...
من نمیتونم نظر بدم چون هنوز ندیدم و چنین احساسی نداشتم اما اونچه که از اطرافم میدونستم گفتم
بدرود
سلام داستانم اپ شد...لطفا شما هم اپ کنید..پیشم بیا
سلام
وب لاگ قشنگی داری
موفق باشی
منتظر ت هستم
بدرود
با عرض سلام.
آزیتاجان من همون کاری رو میکنم که الان شروع کردم واقعا
خیلی بده که کسی موجب به پوچی رسیدن کسی بشه به
طوری که حتی خورد شدن خانواده رو هم به چشم ببینی و
اشکهای مادر در همچین موقعی از هردرد بی درمانی هم بدتره عزیزم من شکستن خودم وپدرومادر پیرم را به چشم
میبینم امیدوارم برای کسی پیش نیاد.
با تشکر آرش؟ از اهواز
وقتی آدم هدف داشته باشد و با عشق حرکت کند هیچ موقع به پوچی نمیرسه بشرطی که عشقش پایدار و دائمی باشد
خوشحال میشم به وبلاگ خبری من سر بزنی
راستی چند سالته؟
سلام . خوبی ؟ من اگه به پوچی برسم با خودم فکر میکنم که چرا پوچ شدم یا دیگه حسی نسبت به هیچی ندارم . بعد از روی منطق و عقل حلش می کنم . فکر نمی کنم فرار یا خودکشی از روی عقل باشه . فقط یه چیز احساسی و بیخوده . مواظب خودت باش
سلام عزیزم
من تا حالا به پوچی نرسیدم
ولی اگه عشقم و از دست بدم .فکر کنم منزوی بشم و گوشه گیر
همین
سلام. ممنون که سر زدی. اول از همه آدم باید کاری نکنه که فقط زندکیش به این دو راه ختم بشه. برای زندگی کردن خیلی راههاست. دوما خدواند انسان و با امید به زندگی آفرید ژس اگر چیزی به نام پوچی هستی چیز بهتری به اسم امید وجود دارد که میتواند خیلی راحت پوچی نابود کنه.
سپاسگزارم. خدانگهدار