خسته ام خسته

شده دلت بگیره؟

شده از همه خسته بشی و بخواهی که تنها باشی تنهای تنها؟؟؟

خسته شده ام خسته!

میخواهم فقط مال خودم باشم فقط خودم...به یک لحظه کوچک و

هر چند کم هم قانع هستم ولی بدونم که این لحظه ای که گذشت

متعلق به خودم بودم و از برای خودم بود که گذشت.

بعضی مواقع خالی از هر عاطفه و احساسی میشم حتی وقتی که

اشکان کوچولوی من صحبت میکنه حوصله گوش سپردن به

حرفهاش و شیرین زبونیهاش را ندارم فقط میخوام ساکت بشه و

منو تو عالم خودم رها کنه.

دیگه مثل گذشته گریه کردن من را سبک نمیکنه دیگه نمیتونم

راحت گریه کنم و خودم را سبک کنم دلم از سنگ هم سنگ تر

شده،دیگه نمیتونم مثل قبل واسه مامانم حرف بزنم و به اصطلاح

درد دل کنم آخه دیگه مثل قبل فکر نمیکنم،من دیگه آن آزی قبل

نیستم...دیگه آن دختر سر به راه و حرف گوش کن نیستم نه اینکه

نخواهم باشم نه ،بلکه نمیتونم باشم احساس میکنم سهم من از زندگی

فقط این نمیتونه باشه ...من بیش  از این میخوام، بیش از این که

دارم.

یک دوستی میگفت که درد تو از بی دردیه !!!موندم ،خودم هم

نمیفهمم چه دردیم هست؟شاید هم دردم از بی دردیه!

فقط میدونم که خسته ام خیلی هم خسته ام خسته خسته...

کمال نامردی...

این متن من توهین به هیچ آقای محترمی نمیتونه باشه

۷سال پیش توی کتابخانه مدرسه نشسته بودم ،آخر کتابی این متن نوشته شده بود

خیلی خوشم آمد همان موقع یاداشت کردمش ولی نمیدونم از کیه؟

بازم میگم که منظورم از این نوشته هیچ شخص خاصی نیست.

مردان در چهار چوب عشق و محبت به وسعت غیر قابل

توجهی نامردند و برای اثبات کمال نامردی آنان همین

بس

است که در مقابل قلب شکسته یک زن احساس میکنند که مردند...