الهی صبر
خدایا صبر میخواهم
بر این درد و بر این هجران
بر این تکرار بی پایان اندوه و غم و ماتم
خدایا اندکی صبرم عطا فرما
خدایا بار الهی
این صدای بی رمق را میشناسی ؟؟؟
الهی این پریشان بنده ات را برده ای از یاد شاید ؟؟؟
یا که مشغولی بر آن بیدادگر مردم ؟؟؟
در آن سوی جهان مشغولی آیا یا که اینجائی ؟؟؟
الهی این شکسته استخوان چیزی نمیخواهد
نترس از آه بی پایان این مغموم دل مرده
به قدر ذره ای خورشید میخواهم
به قدر اندکی مهر و محبت این دلم را بس
به قدر قطره ای یا اندکی یا ذره ای آه ای خدای منبر این تکرار بی پایان اندوه و غم و ماتم بر این درد و بر این هجران
خدایا صبر میخواهم
الهی صبر
یا که مشغولی بر آن بیدادگر مردم ؟؟؟
در آن سوی جهان مشغولی آیا یا که اینجائی ؟؟؟
الهی این شکسته استخوان چیزی نمیخواهد
نترس از آه بی پایان این مغموم دل مرده
به قدر ذره ای خورشید میخواهم
به قدر اندکی مهر و محبت این دلم را بس
به قدر قطره ای یا اندکی یا ذره ای آه ای خدای منبر این تکرار بی پایان اندوه و غم و ماتم بر این درد و بر این هجران
خدایا صبر میخواهم
الهی صبر
سلام دوست خوب و دیرینه من. کجا رفتی بابا!!! خستگیت زده بالا؟!!!!
چه خبرا؟
آزی جان بادرودی گرم.......
امیدوارم صبرت بانتیجه باشد
تندرست وموفق وشادکام باشی
والا حضرت چرا دیر به دیر آپ می کنی؟؟؟؟
زندگی زود میگذره؛ یه خبری از خودت بده........
...........................................
.......................................
به کی باید از خودم خبری بدم؟!
سلام دوست خوبم. می دانی یا نه که روزگار با هیچ کس سر ناسازگاری ندارد. این ماییم که با او ناسازگاری می کنیم. این ماییم که زندگی کردن را نمی دانیم. که لذت بردن حتی در تلخی ها و سختی ها را نمی دانیم. این ماییم که با خود و روزگار سر ناسازگاری بر می داریم.
به پا خیز دوست من. یادت باشد دنیا زیر پای ماست نه ما زیر او.
یا حق
سلام
موسا هستم. دوستی قدیمی که پاییز برگ ریزان یکی از اولین وبلاگهایی بود که پس از آشناییم با وب نویسی با آن آشنا شدم و گاه گاهی همین صفحه ی شما جرقه ای می شد برای ذهن من برای سرودن یا شروع یک داستان خوب یا بد.
مدتها می خواندمتان تا اینکه دیدم با اینکه تعداد کامنتهای دوستانتان از ۱۰۰ و ۱۵۰ تجاوز می کند اما باز هم نمی نویسید... احوالتان را از کلبه آبی جویا شدم گفت خوب است و درگیر زندگی و فرزندش. کلبه آبی که حالا به نظر می رسد او درگیر زندگی ست و امیدوارم خوب هم باشد. ..امروز سری به آرشیو نظرات گذشته ام زدم و نامتان را دیدم و حالا می بینم باز شروع کرده اید شروعی که در بند بند آن غم موج می زند ، آری اینجا غم حکمرانی می کند و سرنوشتی غمناک...
15 آبان را خواندم و می دانم نوشتن هر جمله ای از من یعنی تکرار کلیشه ای همه ی کامنتهای مجازی و نظرها و مرحم دردهای دنیای واقعی بی آنکه واقعا درکتان کرده باشم!
پس آرزو می کنم بهشت را برای تو
باز هم خواهم آمد و خواهمت خواند
همین!
سلام دوست عزیز خوبی؟[گل]
[گل][گل][گل] دفتر عشق به روز شد [گل][گل][گل]
منتظر حضور گرم شما هستم[گل]
شاد باشی[گل]
غم که میآید در و دیوار، شاعر میشود
در تو زندانیترین رفتار شاعر میشود
مینشینی چند تمرین ریاضی حل کنی
خطکش و نقاله و پرگار، شاعر میشود
تا چه حد این حرفها را میتوانی حس کنی؟
حس کنی دارد دلم بسیار شاعر میشود
تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم
از تو تا دورم دلم انگار شاعر میشود
باز میپرسی: چهطور اینگونه شاعر شد دلت؟
تو دلت را جای من بگذار شاعر میشود
گرچه میدانم نمیدانی چه دارم میکشم
از تو میگوید دلم هر بار شاعر میشود
چی شد باز باید اون ورد معروف رو زبونمون جاری شه تا آپ کنی؟
دوست عزیز وافعا ممنونت هستم که همیشه لطف میکنی به من سر می زنی و کامنت میذاری.
می تونم یه فضولی کوچولو بکنم اسم شمارو بپرسم؟؟؟
البته اگه دوست داشتی جواب بده
گر چه آن گل به دلم آتشی افروخته است
نکنم شکوه که چون غنچه لبم دوخته است
با همه خون دل سوز درون خاموشم
که لبم دوخته است آن که دلم سوخته است
دل هم از صحبت من روی بتابد چه کنم؟
با تو آمیخته و خوی تو آموخته است.......