تقدیم به تو... که من دریایی را...به مردابی عمیق بدل کردی...

فقط یاد توست که دلم را بیدار نگه داشته است.چشم هایی که انتظار تو را میکشند و برای

دوری از تو و نبودت گریه میکنند و بسیاری از دردها و غم ها را می بینند و حرفی به
 
زبان نمی آورند. باز غمگین از نبودن تو در کنارم در گوشه ای خلوت کز کرده و به تو

می اندیشم. کاش میتوانستم تنهاییم را برایت معنا کنم. بگذار دردهایم را فقط با دستهای تو

درمان کنم و حرفهایم را فقط با چشمان تو در میان بگذارم. بگذار تا ابد چشمان من

انتظار تو را بکشند،این چشمها را رد نکن که برای دیدنت مشتاق و بی تابست.

از خدا می خواهم که زندگی مرا از مهربانیهای او خالی نکند و اگر روزی او بار سفر 

را از دل من بر بست عمر مرا بگیرد،خدایا لحظه ای مرا بی او  و بدون اندیشه او و

خیال او زنده نگه مدار.

  میدانم که عاشق واقعی کسی است که عشق خودش را بدون چشم داشتی به

محبوبش عرضه می کنه او از بخشیدن شاد میشه نه از ستاندن. در عشق پاک

خودخواهی،غرور،کینه،نفرت وتیرگی روح جایی نداره .

افسوس ۰۰۰ افسوس که  تو مرا در جنگل خزان زده احساسم تنها گذاشتی۰۰۰

تو مرا با همه عشق و عاطفه ام زیر پا له کردی ،میدانم که دیگر هرگز صدای تو را

در میان هلهله شادی بخش دلم نخواهم شنید۰۰۰

سلام به بهار

هیچ زمستانی طولانی نیست،حتی اگر همه شبهایش یلدایی باشد.

بهار می آید،با سماجت از پشت جوانه ها بر شاخه های ترد یاس،چسبیده به پای نازک

پرنده ای بر شاخه خشک و در بازی انگشتان دخترک در آب تنگ ماهی قرمز و در

نجوای ناودان بر آسفالت شکسته پیاده روهای شهرمان.

بهار با همه جلوه های حیاتش می آید تا به زیستن سرمازده و زمستانی با شکوه زندگی

ببخشد. در واپسین لحظه سال یادمان نرود قول و قرارهایمان با خودمان،اگر پیام مهر

ودوستی داریم هر چه زودتر فریادش بزنیم.