دقایقی تو زندگی هستن که دلت برای کسی اونقدر تنگ میشه که می خوای اونو از رویات بکشی بیرون و توی دنیای واقعی بغلش کنی

نامه دختری به مادرش

مادری داشت از کنار اتاق دخترش رد می شد که با تعجب زیاد

متوجه تخت او شد که بر خلاف همیشه مرتب و منظم است.

وارد اتاق شد و نامه ای دید که روی تخت گذاشته شده بود
 
گیرنده آن نامه مادر بود.با دلشوره نامه را باز کرد و با دستان
 
لرزان شروع به خواندن کرد.

مادر عزیزم

با نهایت احترام و تاسف این نامه را به تو می نویسم . من با

دوست پسر جدیدم فرار کردم؛ چون نمی توانم با تو و پدر بر خورد

کنم.من عشق شدیدی به «بیل» پیدا کرده ام.او با تمام

سوختگی های روی صورتش،خال کوبی ها،ریش ها و لباس های
 
موتور سیکلتش،باز هم زیباست.

اما مادر،این تنها دلیل عشق من به«بیل»نیست.من باردار هستم
و «بیل»بسیار خوشحال است.او کلبه ای در جنگل دارد و مقدار

کافی هیزم برای تمام زمستان.او می خواهد بچه های بیشتری

از من داشته باشد و این یکی از آرزوهای من است.

«بیل»به من یاد داده که ماری جوآنا واقعا به کسی ضرری نمیزند

و ما در مزرعه خودمان،آن را می کاریم و به جای کوکایین  و

اکستازی که خودمان مصرف می کنیم به دوستان «بیل»

میدهیم.

ضمنا ما دعا می کنیم که علم بالاخره راهی برای علاج ایدز پیدا

کند.این طوری«بیل»معالجه می شود،چون او لیاقت بهبودی کامل
را دارد.

مادر عزیزم،نگران نباش.من حالا ۱۵ سال دارم و می دانم که

چگونه از خودم مراقبت کنم.می دانم که روزی بر می گردم و تو

می توانی نوه های قشنگت را ببینی.

                                                           دختر تو
                                                                        جودی
پیوست:

مادر جان،هیچ یک از این مطالبی که خواندی حقیقت ندارد. من

در خانه همسایه هستم.فقط می خواستم به تو بگویم که

چیزهای بدتری از کارنامه آخر ترم من هم وجود دارد که در

کشوی میز تحریرم است.
                                               دوستت دارم

هر وقت خانه جای امنی برای من بود تلفن بزن