-
دلتنگی
پنجشنبه 13 اسفندماه سال 1388 10:40
دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ است… دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد … دلم برای کسی تنگ است ه با زیبایی کلا مش مرا در عشقش غرق می کند… دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد … دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد… دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد… دلم...
-
زنی را می شناسم من
چهارشنبه 30 دیماه سال 1388 16:33
زنی را می شناسم من که شوق بال و پر دارد ولی از بس که پر شور است دو صد بیم از سفر دارد زنی را می شناسم من که در یک گوشه ی خانه میان شستن و پختن درون آشپزخانه سرود عشق می خواند نگاهش ساده و تنهاست صدایش خسته و محزون امیدش در ته فرداست زنی را می شناسم من که می گوید پشیمان است چرا دل را به او بسته کجا او لایق آنست زنی هم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 دیماه سال 1388 16:14
بیش از هر چیز از مرگ می هراسندو نمی فهمندکه چیزی هولناک تر از مرگ وجود دارد:زندگی تهی از عشق. کریستین بوبن
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 آذرماه سال 1388 17:10
خوب با اینکه هنوز چند روزی فرصت داشتم برای نوشتن اما یک کامنت داشتم از کسی که خودشو با اسم مرد سالهای دور معرفی کرده بود ! بنا به دلایلی کامنتش را تایید نکردم و ترجیح دادم اینجا بهش جواب بدم. من نمیدونم کی هستی و چقدر منو میشناسی اما خواستم بگم که دونستن اسم پسرم چیز عجیبی نیست که بقیه بدونن یا ندونن،من هیچ وقت...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 مهرماه سال 1388 13:45
اینقدر خوشحالم دلم میخواد همه را تو خوشحالیم شریک کنم . خدا جونم ازت ممنونم می خوام شروع کنم بنویسم ولی با یک دید دیگه ؛ غم وغصه تعطیللللللللل
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1388 10:32
چه امید بندم در این زندگانی که در نا امیدی سر آمد جوانی سرآمد جوانی و ما را نیامد پیام وفایی از این زندگانی دکتر علی شریعتی
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 اسفندماه سال 1387 09:21
شادی زندگیم از این است که هیچکس نمی داند تا چه حد غمگینم...
-
با تو ... همه چیز
سهشنبه 10 دیماه سال 1387 23:32
باورم کن که شعر در من ....... طغیان یکرنگیست و حماسه ی دوست داشتن. من .... دیگرگونه دوست دارم و دیگر گونه یگانه ام! مرا تنها میتوان با من سنجید و تو را تنها با تو که سالهاست در جستجویت بودم... **** با تو آبی میبینم ای تمام بینایی!.....................
-
تولد
چهارشنبه 4 دیماه سال 1387 17:13
تو از کجا آمدی مهربان؟ از کدام چشمه سار ، از کدام بهشت، از کدام باغ سیب؟ لبخندت را از کجا آورده ای؟ نگاه کن پدر، همه گلها می خواهند با شکفتنشان لبخندت را به تقلیدی ناشیانه بنشینند چه کرد با دل من آن نگاه شیرین؟ من که بودم که تو در بزم خویش جایم دادی؟ اصلا من کجا لیاقت این همه مهر و عنایت و لطف را داشتم؟ همراه شدی!...
-
فاصله...
دوشنبه 2 دیماه سال 1387 09:03
نه وصل ممکن نیست همیشه فاصله ای هست... سهراب سپهری
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 آذرماه سال 1387 09:06
نمیدونم چطور باید شاد بود واز شادی نوشت وقتی تمام غمهای دنیا تو دلته؟!! میخواهم کفر نگم ٬نا امید نباشم٬مثبت فکر کنم...ولی آخه مگه میشه؟ دلم میخواهد برم ایران فقط واسه یک روز کلی دلتنگم. نه واسه دیدن کسی٬ نمیخواهم کسی را ببینم از دوشمنهای دوست نما متنفرم. فقط میخواهم واسه دیدن کسی برم که دیگه حتی نمیتونم چشمهای مهربونش...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 آذرماه سال 1387 12:01
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 آذرماه سال 1387 08:29
خدایا کفر می گویم پریشانم پریشانم چه می خواهی تو از جانم نمی دانم نمی دانم مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی تو مسئولی خداوندا به این آغاز و پایانم...
-
...
دوشنبه 11 آذرماه سال 1387 10:04
بگذارید و بگذرید ببینید و دل مبندید چشم بیاندازید و دل مبازید که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت
-
نیایش
یکشنبه 19 آبانماه سال 1387 09:23
الهی صبر خدایا صبر میخواهم بر این درد و بر این هجران بر این تکرار بی پایان اندوه و غم و ماتم خدایا اندکی صبرم عطا فرما خدایا بار الهی این صدای بی رمق را میشناسی ؟؟؟ الهی این پریشان بنده ات را برده ای از یاد شاید ؟؟؟ یا که مشغولی بر آن بیدادگر مردم ؟؟؟ در آن سوی جهان مشغولی آیا یا که اینجائی ؟؟؟ الهی این شکسته استخوان...
-
آبان..
چهارشنبه 15 آبانماه سال 1387 08:08
از پاییز٬از ۱۵ آبان متنفرم الان ۲ساله هر وقت پاییز می رسه وبه ۱۵آبان نزدیک میشه٬به ساعت ۸:۴۵ شب که می رسه قلبم میخواهد از سینه خارج بشه فکر میکنم هر لحظه خواهم مرد آخه تلخ ترین خاطره زندگیم تو این روز اتفاق افتاد.. نمی دانم سرنوشت یعنی چه؟ اصلا نمی دانم بهش اعتقاد دارم یا نه!! فقط می دانم که تنهام گذاشت و رفت. از آن...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 آبانماه سال 1387 09:22
نگاه ساکت باران به روی صورتم دزدانه میلغرد ولی یاران نمیدانند که من دریایی از دردم به ظاهر گرچه میخندم ولی اندر سکوتی تلخ میگریم...
-
...
یکشنبه 14 مهرماه سال 1387 08:31
من اینجا بس دلم تنگ است... و هر سازی که می بینم بد آهنگ است... بیا ره توشه برداریم قدم در راه بی برگشت بگذاریم... ببینیم آسمان هرکجا؛آیا همین رنگ است؟!
-
تنهایی
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1387 23:59
View Raw Image ' jQuery1208978909076="13"> نگاه کن که چگونه تنهایی برایم دست تکان می دهد! نگاه کن که چگونه بال هایش را به سویم گشوده و می خواهد مرا در آغوش سردش جای دهد و ای تنهایی من خود از جنس توام مرا با خود یکی بدان من آمیزه ای از احساسات توام همراه با گریه و آه حسرت تنهایی! مرا هیچ وقت تنها مگذار!
-
تکرار
پنجشنبه 13 دیماه سال 1386 00:34
امشب تمام حوصله ام را در یک کلام کوچک در تو خلاصه کردم ای کاش می شد یک بار تنهاهمین یک بار تکرارمی شدی! تکرار...
-
قصه تلخ سرنوشت
دوشنبه 28 آبانماه سال 1386 00:26
وقتی خدای آسمون بنده هاشو می آفرید. رو پیشونی هر کسی قصه سرنوشتی چید با قلم خوشبختیها با جوهر طلایی رنگ رو پیشونیها می نوشت قصه خوب سرنوشت وقتی که نوبتم رسید مرغک بخت من پرید قلم نوک طلا شکست جوهر فقط سیاهی زد وقتی خدا اینجوری دید از مرغ غم یه پر کشید با قلم بدبختیها با جوهر سیاهیها رو پیشونی من نوشت : " قصه تلخ...
-
خسته ام خسته
سهشنبه 22 آبانماه سال 1386 00:18
خیلی دلم گرفته دوست دارم مثل یک ابر پاییزی ببارم نه کمه دوست دارم اندازه تمام ابرهای آسمون ببارم آخه این همه احساس تنهایی با وجود این همه آدم که دور و برت هستن و مواظبتن و دوستت دارن عحیبه خیلی هم عجیبه... از بس نقش بازی کردم وخندیدم خودم هم خسته شدم آخه تا کی؟! . . . یک جایی خواندم که: وقتی خدا بهت میگه باشه چیزی را...
-
غم...
دوشنبه 14 آبانماه سال 1386 23:11
پاییز آبان دوشنبه یک سال گذشت...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 مردادماه سال 1386 17:51
نگاه ساکت باران به روی صورتم دزدانه میلغرد ولی یاران نمیدانند که من دریایی از دردم به ظاهر گرچه میخندم ولی اندر سکوتی تلخ میگریم...
-
حالا آن دستها کجاست...
جمعه 4 خردادماه سال 1386 18:03
ای که بی تو خودمو تکو تنها میبینم هر جا که پا می ذارم تو رو اونجا میبینم یادمه چشمای تو پر دردو غصه بود قصه غربت تو قد صد تا غصه بود یاد تو هرجا که باشم با من داره عمر منو آتیش می زنه تو برام خورشید بودی توی این دنیای سرد گونه های خیسمو دستای تو پاک میکرد حالا اون دستا کجاست اون دو تا دستای خوب چرا بی صدا شده لب قصه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 تیرماه سال 1385 17:28
سلام خوشحال که گاهی میام اینجا و میبینم که هنوز فراموش نشدم...دوستهای خوبم یک مدت نمیتونم بهتون سر بزنم ولی حتما محبت هاتون را در آینده جبران خواهم کرد. من این وبلاگ را خیلی خیلی دوست دارم باهاش خاطره ها دارم تعطیل نمیشه فقط یک مرخصی کوچک تا بعد
-
سلام به بهار
یکشنبه 28 اسفندماه سال 1384 13:33
هیچ زمستانی طولانی نیست،حتی اگر همه شبهایش یلدایی باشد. بهار می آید،با سماجت از پشت جوانه ها بر شاخه های ترد یاس،چسبیده به پای نازک پرنده ای بر شاخه خشک و در بازی انگشتان دخترک در آب تنگ ماهی قرمز و در نجوای ناودان بر آسفالت شکسته پیاده روهای شهرمان. بهار با همه جلوه های حیاتش می آید تا به زیستن سرمازده و زمستانی با...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 اسفندماه سال 1384 09:56
من شکایت دارم از روزی که دنیا آمدم بی خبر بی میل خود تنها به اینجا آمدم بی خبر زندانی دنیا شدم آخر چرا؟ من مگر گفتم خدا میخواهم این ویرانه را
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 اسفندماه سال 1384 18:25
خدایا چون ماهیان که از عمق و وسعت دریا بی خبرند، عظمت وژرفای عشق تو را نمی شناسم فقط می دانم، که معبود این دل خسته هستی و اگر دیده از من بر گیری خواهم مرد...
-
غم بر در خانه دلم...
دوشنبه 10 بهمنماه سال 1384 16:30
زنده ام و میروم . می سوزم و از سردی می نالم . در عین گرما ، از سرما شکایت می کنم. در میان خوشیها ، از ناخوشیها رنج می برم .میان خنده گریه می کنم و میان گریه می خندم. هنگام لذت از رنج فریاد می زنم . هر چه را که دارم می دهم و باز همه را در جای خود می بینم ،همانند درخت سبزی هستم که هم خشک است و هم گل می دهد . چه کنم؟؟؟...