سلام آزی جان خوبی:D خوب کفر نگو:D مگه مجبوری :D قرار نشد که به کار خدا هم دخالت کنی:D آزی این نوشتت رو خوندم اینجوری خندیدم:D میدونی چند وقته ما رفت و آمد وبلاگی داریم؟!!!:D اقا آرزو به دلمون موند تو یه پست شاد بنویسی:D یه بارم به خاطر دل ما شاد بنویس:D
تو را صدا کردم تو عطری بودی و نور تو نور بودی و عطر گریز رنگ خیال درون دیده من ابر بود و باران بود صدای سوت ترن صوت سوگواران بود ز پشت پرده باران تو را نمی دیدم تو را که می رفتی مرا نمی دیدی مرا که می ماندم میان ماندن و رفتن حصار فاصله فرسنگهای سنگی بود غروب غمزدگی سایه های دلتنگی تو را صدا کردم تو رفتی و گل و ریحان تو را صدا کردند و برگ برگ درختان تو را صدا کردند صدای برگ درختان صدای گلها را سرشک دیده من ناله تمنا را نه دیدی و نه شنیدی بردن تو را می برد بردن تو را به تب و تاب تا کجا می برد؟ و من حصار فاصله فرسنگهای آهن را غروب غمزده در لحظه های رفتن را نظاره می کردم
سلام هیچ میدونی پاییز راز شکوفایی بهاره...بهت نمیگم پاییز...چون همه رو یاد غمها میندازه...بهت میگم: همراز بهار, به من سر بزنی خوشحال میشم آخه یه جورایی منم مثل تو عاشق پاییزم. شعرت زیبا بود یکبار شنیده بودم اما دوست داشتم بدونم این شاعر با ذوق کی بوده , شما میدونی؟ موفق باشی
اولللللللللل!
آخی! این که خدا مارو آفریده و مسووله ُ درسته ! اما آدما خودشونم تو سرنوشتشون دخیلن عزیزم!
سلام پاییز
خیلی زیبا بود
چیست این افسانه هستی خدایا چیست؟
پس چرا اگاهی از این قصه مارا نیست؟...
در مورد شعر سهراب می خوام واسش قندِ پهلو بذارم، علی الظاهر این طور به نظر میاد که شما هم ادبی هستین و خوب
ممنون میشم اگه شما هم همراهی کنین
بعد شما اون "چه فرقی می کند چه کسی هستم" رو می شناسین ؟؟؟ (توی وب من لینکش هست، بالای لینک شما)
خیلی خیلی زیبا بود
مرسی
سلام آزی جان خوبی:D
خوب کفر نگو:D مگه مجبوری :D
قرار نشد که به کار خدا هم دخالت کنی:D
آزی این نوشتت رو خوندم اینجوری خندیدم:D
میدونی چند وقته ما رفت و آمد وبلاگی داریم؟!!!:D
اقا آرزو به دلمون موند تو یه پست شاد بنویسی:D
یه بارم به خاطر دل ما شاد بنویس:D
تو را صدا کردم
تو عطری بودی و نور
تو نور بودی و عطر گریز رنگ خیال
درون دیده من ابر بود و باران بود
صدای سوت ترن
صوت سوگواران بود
ز پشت پرده باران
تو را نمی دیدم
تو را که می رفتی
مرا نمی دیدی
مرا که می ماندم
میان ماندن و رفتن
حصار فاصله فرسنگهای سنگی بود
غروب غمزدگی
سایه های دلتنگی
تو را صدا کردم
تو رفتی و گل و ریحان تو را صدا کردند
و برگ برگ درختان تو را صدا کردند
صدای برگ درختان صدای گلها را
سرشک دیده من ناله تمنا را
نه دیدی و نه شنیدی
بردن تو را می برد
بردن تو را به تب و تاب تا کجا می برد؟
و من حصار فاصله فرسنگهای آهن را
غروب غمزده در لحظه های رفتن را
نظاره می کردم
"حمید مصدق"
سبز باشید
عید غدیر مبارک[گل]
ممنون از حضور سبز شما ...شعر زیبا ودلنشینی بود
بسمهتعالی
سرکار خانم پاییز برگریزان، بدینوسیله جهت ادای پارهای توضیحات پیرامون تظاهر به کفر، فراخوانده میشوید. لطفا در اسرع وقت خود را به محضر مقدس دادگاه معرفی فرمایید.
منالله توفیق و علیه التکلان
پلنگخان صورتی دامَت برکاته
(نائب رییس دادگاه انقلاب)
اینقدر از این شعر خوشم اومد که هم واسه یکی از دوستام اس ام اس کردم هم واسه یکی کامنت گذاشتم
شعر از خودته؟
با کدوم دل آپ کنم آخه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
با سلام به آذی عزیزم
ممنونم
خیلیییی قشنگ گفتی
حالا که هستی لذت ببر از زندگی
سربلند باشی
سلام
متشکرم از اینکه به دیدارم امدی
راز و نیاز قشنگی بود....
باز هم منتظرت هستم دوست خوبم ... پاییز همیشه منتظر دوستان خوبی چون شماست
موفق باشید
دختر پاییز با احترام
سلام
چی شده؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام
هیچ میدونی پاییز راز شکوفایی بهاره...بهت نمیگم پاییز...چون همه رو یاد غمها میندازه...بهت میگم:
همراز بهار, به من سر بزنی خوشحال میشم آخه یه جورایی منم مثل تو عاشق پاییزم.
شعرت زیبا بود یکبار شنیده بودم اما دوست داشتم بدونم این شاعر با ذوق کی بوده , شما میدونی؟
موفق باشی
آره میشه:D
حالا اومدیم تو عاشق نشدی تکلیف اون پست شاد چی میشه:D
زود باش دست بکار شد چهار شنبه عیده:D
من دیگه چرا؟!!!!
چون دارم از تنهایی دق میکنم
نمیدونم خدا تا کی میخواد منو اینقدر تنها بزاره!